لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

عید شد و من؟

گذر کرد خاطراتم

من منتظر دیدن روی ماتم

آه ، ماه ، راه است انتظارم

کی بیاید خبری از معشوق و یارم

از کنارت از کنارم

گذر کرد تمام خاطراتم

من هنوز در فکر یک قرارم / بی قرارم ...... بی قرارم

دعای سال نو!! حتما بخوانید

حتما حتما حتما بخوانید -- بد نیس بعضی وقت ها جدی بشیم

 

     خداوندگارا همه ممالک دنیا را به سمت پیـشرفت رهنمون شدی ، ما را عقب گرد فرمودی تـو را شـکـر  می گوییم که لذت زندکی در تاریخ صدر اسلام وحتی جاهلیت قبل از آن را به ما عطا نمودی .

     خداوندا اگر چه شکمهایمان گشنه است، اگر چه حقوقی نمی گیریم ، اگر چه هزار آرزو در یک جیب و هزار تومان در جیب دیگر داریم تـورا شکر می گوییم که ما را از نعمت انرژی اتمی برخوردار خواهـی کرد و در چـشم دشمنان حسـود همچـون خاری قـرار دادی . فقط خداوندا کاری نکن که مارا از چشم بیرون بیاورند ودر زباله دان بیندازند .

     خداوندا اگر چه ما را اجازه آزادی نفرمودی تورا شکر می گوییم که طعم تلخ اسارت در  کشور خود را چشاندی که در عاشورا به یاد حسین تشنه لب زار بزنیم هر چند اوست که باید به حال ما بگرید .

     خـداوندا تو را شـکر می گوییم که پـول و ثروت را همه به عربستان دادی ولی در عوض ما را در اسلام ناب  غرق ساختی و اینگونه عدالت فرمودی .

     خداوندا اگر آزادی نداریم ، اگر هر روز بر سرمان میکوبند لااقل چندین مجلس داریم و هر سال دعوت چوپانان جامعه را لبیک گفته رای می دهیم . پروردگارا تورا شکر می گوییم که به ما نعمت انجام واجبات اعطا نمودی .

     خداوندا تو را شکر می گوییم که نجابتی همچون اسبان ، وفاداری همچون سگان ، اجماعی همچون گوسپندان  و هوشی همچون ماهیان آموختی وبدین وسیله اشرف مخلوقات خود کردی .

     گویند اگر کسی در عمر خود جهاد نکند وآرزوی آن را  نیز نداشته باشد کفر ورزیده ، خداوندا تو را شکر میگوییم  که هزاران دشمن برایمان آفریدی و هر روز به تعدادشان می افزایی طوری که هر روز مرگ خود را در مقابل چشم داریم و جز جهاد در راه تو راهی نداریم .

مرد کیست؟

 

ببار باران ببار بارن

غصه خواب است تو بباران

می کند در گریه چشمان ترم

من ساده نبودم شاید که خرم

در صدایت/سکوتم می خرامد

از هیچم/همه را خوب می داند

به آغاز رسیدم به پایان می رسانی

فلسفه ی عشق را خیانت می نگاری

می نگرم در اوج از سقوطت

شدم سنگی رو به نزولت

اشاعه ی صدای خط مفرد و من مرد تنهام

روی یک سنگ بزرگ نوشته این جوان ناکام

عکسم می زند لبخند بر دیوارها

می گویند زیاد شده اند این ناکام ها

کامش محکوم و قفس بسته اس

تلخ شده زندگی و نفس خسته اس

وقتی نباشد هستش می شود هرگز

چقدر با خود گوید بی تو هرگز

بی تو با تو بی همه بی خودش

می رقصد تیغ در دست چپش

خون داغ ریخت بر زمین

زمین داغ شد زد بر جبین

این صدای چکه های باران نیست

صدای مرد و ناودان مردی ست 

این دست دیگر سرد شده است

عشقم جوجه ایی شده

در دستت بال بال می زند

از دست خیال پرداز خویش

ناراحت است و هی داد می زند

چه فایده از مقصدی زیبا

بی هدف مردی گام می زند

سگی خانگی شده در خیابان رها

سنگ با اشکهایش خنده ها می زند

دنیایش روی ساعتی قفل کرد

کلافه شد و پنجی بر دار می زند

زیر هجوم آن نگاه های سرد

مرد جنگ نشد و فرار می زند

برای فرار از خویش و تو

چندین بار فال می زند

برای کشتن ماشین خاطراتت

کسی در ذهنش استارت می زند

و توی دیگر کنار مردی دیگر

خنده های با عشوه و ناز می زند

که آخر زیر پتوی بی احساس

داستان تکراری اش را تکرار می زند

گریه های من

 

از فاصله ی وهم آن تا آن

گریه وسط جزوه های عمران

حل شدن ِ قهوه ایی سرد

قرار گذاشتن ِ ظهر خوزستان

تقارن کوچک و بزرگ با هم

درک حیوانیسم یک انسان

خون چکد از ملحفه ایی تمیز

لبخند/آغاز شیطنتی بدان

پا شد شل و/شل کرد پا را

تف شد این رابطه آسان

قنوت بغ بغو های مست

خودم دیدمت نکن کتمان

رفتم و بهاری کنارم هست

گمشو برو حقیر بی وجدان