لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

پسته ها

من پر از دردم

ولی ...

هنوز پسته ها می خندند

به دردهای من؟!

نخدید ای پسته های بی ...

 

قلم اسیر

می گوید و می رقصد قلم

نباید قلم ازدست کسی افتادن

ای قلم از آزادی ننویس

خود اسیر سر انگشتانی

شاید که کمی فرامُش کاری

آنچه گویی ، ننمایی

ظاهرت پیداست بسی ریا داری

آنچه گویی ننمایی

آن یکی شاعری بود در ترس شعار

آن یکی عاشقی بود در فکر وصال

آن دنیای سهراب کو؟

آن کوکو ، آن سیب سرخ زندگی

آن ریحان و فهش خام کودکی

خسته ام خسته

دارم جان میدهم شاید

جان به آسمان می دهم شاید

در پنجره ی جانم خدا پیداست

در اطراف من

قحطی خداست شاید

خدایم را به جهان میدهم شاید

اولین ورودی خوب جهنم شده ام شاید

آه...!

در آتش نادانی خود سوختم

سوختم ...

خران گشته اند دست بدعا

قرآن بسر دست بر دعا         یاسین بخوان پر مدعا

تاسف می خورد عالم        خرها شده اند دست بدعا

------------------------

تو نکن دیگر مرا نصیحت            مُردم  شنیدم صحبت

مردم منتظر سوژه شدند            تا کنند اعلام حکمت

------------------------

ژول ورن زندگی رویاست؟      فکرت در پسِ فرداست؟

قلمی زن  بنویس زندگی      اجرای حکم زندگی ست

ابتذال زندگی


دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی

خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی


در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی

کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی

مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی

در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی

عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی

شاعر : طاهری

حمله ی عشقی از جان نثاری

یکی از بیشترین وبلاگ هایی که من بهش علاقه پیدا کردم. 
توصیه می کنم شما هم برید. 


 

وقتی که نگاهم به نگاهش افتاد 

بیچاره  سلام  از  دهانش  افتاد 

تاثیر شدید حمله ی عشقی بود 

آن دخترک ساده  فشارش افتاد

 

                                      

                                                                                   علی جان نثاری