لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

تنهایت/هان!

در تنهایی جمع


پشت سرت خون انگور داغ خوردم

پشت سرت کوله کوله درد بردم

پشت سرت غریبه ایی که آشنا شد

پشت سرت قطره قطره مرگ بودم







در تنهایی فرد


مردی نبود کسی که در من بود

غصه خورد اگرچه نامردم بود

چند حلقه سیگار دارش شد

بدان همان عشق دیوارش بود







م.مسکوت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد