لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

فصل جدید

فصل جدید انشای زندگی من امروز آغاز شده است...

دیگر نمی خواهم که بیشتر بدانم ...خسته ام .خسته ام از همه این بودن ها و نبودن ها

من همینم که هستم از من گذشته است...

چه حرف خنده داری.

گریه می کنم

می خندم

و فقط می نویسم از نبودن از شدن

از تنهایی

از اینجا از آنجا از هرکجا

از از از .....

شما تمام کسانی که از بودم راضی و از نبودنم خشنودید

برای شما می نویسم

آشنا هستم با تو

آشنا تر از باروت به صدای جنگ

از بچه به ترس

از من به نادانی

و .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد