لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

لابلای باران هم آلت است

شعر گفتیم و بی شعوری خواندنم

دست می زنم روی دستم

زبان ِ سخن برای یک موجود مترسکی

همخوابی در اوج دنیای عروسکی

لمس خنده ی چاقو به گردن و

فشار و ترس و فرار و از تو دل کندن و

نوشتن بیت یک فاجعه ی جمع

کمتر بودن تمام کلمات از موجودی به نام Ham

دوست دارم های تو و بعد سکوت

 گیر کردن تار در بغض گلوی عنکبوت

فدات میشم منم مثل گوسفندی شاد

که می خواهد جان ببازد در میان این فریاد

دست می زنم روی دستم برای موج

که می شکند کمرش از ته بسوی اوج

حل می شود آن ماهی حمورابی در من

جان داد دنیایی مدرن در افکاری لجن

ابتدا و بعد /... انزوا در متن

سکوتی سرشار و بعد دفن

مجنون هم لیلایش حامله است

باکره بود که ناخواسته لذت کامل گشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد